نوشته شده توسط : perana

این روزها هوای شهر های بزرگ آلوده است از قدیم گفتن هر که بامش بزرگتر بامش برفی تر.

یا هرکه بچش بیش خرجش بیشتر

یا که بز دارد غمش افزوده تر، شاید به همین خاطر بود که در قدیم می گفتن غم نداری بز بخر ماتم نداری خر بخر

یا می گفتن شتر اگه بزرگه زخمش هم بزرگه

از اینا بگذریمکه الکی پلکی و من در اوردی بود بریم چله شو..

 خوشبختانه شب یلدا هم تموم شد خوش به حال اونایی که از دور هم بودن کنار خونواده لذت بردن.

شب یلدا خوش به حال اونایی میشه که اعمال قضا شده دارند اونایی که به دلیل مشغله کاری نتونستن در طول سال غیبت کنن یلدا فرصت مناسبی است برای قضای غیبت های نشده مثلا" ممکنه کسی نتونسته غیبت بکنه یا وقت نداشته پشت سر کسی حرف بزنه در این شب که همه دور هم جمع میشن غیبت های نکرده و ادا میکنه...

در این شب حرف ها یه جور دیگه شکل می گیره،

میگنه خبر داری  پسر فلانی ورشکست شده

میگن فلانی با زنش اختلاف داره

میگن فلانی میخواد با دختر...ازدواج کنه

پسر و دختر فلانی نا اهل شدن،البته مقصر باباشونه بس که لقمه حروم به اینا داد.

میگن محسن پسر صفدر معتاد شده

میگن دختر فلانی میخواد طلاق بگیره

میگن میگن میگن شنیدم شنیدم و...

افزون بر اینایی که عرض و طول شدخوشبختانه شب یلدا  رفت پیِ کارش تا میوه فروشا و آجیل فروشی ها نرخ ها را واقعی و متعادل کنند.

یلدا تموم شد تا هندوانه های مانده روی دست میوه فروش ها بمونه و بگنده!

خوش بختانه یلدا تموم شد تا کشور از حال آماده باش خارج شه.

یلدا تموم شد تا آهِ  تهیدستان و نیازمندان بیش از این شعله ور نشه.

یلدا تموم شد تا محتاجان کشور نظاره گر ریخت و پاش ها و فقر و نداری خود نباشن.

حالا در آرامش پس از یلدا یه نفس راحت بکشیم.

حالا باید گفت شب بعد از یلدا مبارک باشه



:: بازدید از این مطلب : 166
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

چهار شنبه 20 آذر 98

قبل از ندای ملکوتی اذان صبح بیدار شدم شب ها معمولا" خواب خوب و آرامی دارم که بر خاسته از نعمت سلامتی و لطف الله است.

هوا امروز  با تغییر خلق و خو  چهره بهاری به خود گرفته بود.

ساعت 16 در میان نم نم باران به روستای تیرکده رفتم این روزها نان لواش را جایگزین نان بربری کرده ایم.

ساعت 17:10 دقیقه به حمید پیامک دادم  چون هوا بارانی و جاده لغزنده است سفر با خودرو شخصی مناسب نیست نیم ساعت بعد شماره خانه اش را گرفتم کسی جواب نداد ساعت 18 پیامک دادم کجایی؟ جواب داد نزدیک آمل، هادی در مأموریت است و حامد در تهران مانده و همسفر نشده.

5 شنبه 21 آذر

امروز هم سحر خیز بودم.پس از ستایش و نیایش های روزانه به گشت و گزار خبری پرداختم خبرها آرامش بخش نیست.

ساعت 7:40 دقیقه با حمید که معمولا" در کارها کم صبری می کند به بانک رفتیم تا از شرایط اخذ وام بیشتر بدانیم.

به اداره پست رفتیم یک جعبه بزرگ کلوچه نوشین برای عباس آقا پست کردم قیمت های پست خیلی تغییر کرده چند سال قبل ارسال همین جعبه  800 تومان بود ولی خوش بختانه اکنون 16700 تومان شده که مبارک است!

کارهایمان  که در نور پایان یافت به طرف خانه حرکت کردیم ولی حمید نزد رامین رفت و من به خانه برگشتم.



:: بازدید از این مطلب : 163
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

دوشنبه 11 آذر

امروز گوشی موبایلم آواز داد آقای دربانیان بود ازپیامکی گفت که حاوی خوش خبری بوده تصور کردم برای ما هم چنین چیزی هست ولی بعد متوجه شدیم آن همه خوشحال ما بی فایده بوده.

تماس تلفنی با اکبر آقا و خواهر داشتم حرف ها بیشتر مربوط به نا بسامانی بازار کالا و گرون فروشی بود.

سه شنبه 12 آذر
باران از دیروز بعد از ظهر می بارد منتظر بند آمدن باران بی نتیجه بود در میان نم نم باران تا علمده رو به زیر پا کشیدم از همانجا راهی نوشهر شدم دوباره به دادگستری رفتم خوشبختانه خلوت بود و کسی را ندیدم یکراست به طبقه سوم رفتم پرسش کردم ولی جواب قانع کننده نبود خانم های کارمند گویا متوجه قانع نشدن و حتی ناراحتی من شدند توضیح بیشتری داده شد کل کاری که داشتم کمتر از 5 دقیقه بود خیلی زود خارج شدم تا آشنایان همیشه در صحنه با احوالپرسی های طولانی وقتم را نگیرند و خوشبختانه همینطور هم شد.

شماره آقای خسینی مدیر کارخانه را گرفتم پیام داد جلسه است و در اسرع وقت تماس می گیرد چون کار خاصی نداشتم توجه نکردم.

چهار شنبه 13 آذر

تصورم این بود که حمید مسافر شمال است ساعت 17:45 دقیقه با حامد تماس گرفتم اتفاقی پرسیدم:آیا همراه با حمید شمالی هستی؟جوابش طوری بود که به احتمال حمید مسافر است.

به حمید پیام دادم گفت:کار دارد و تا دیر وقت در اداره جلسه داشته اند ولی گفت هفته آینده آمدنش حتمی خواهد بود ان شاءالله.

5 شنبه 14 آذر

باد و باران موجب قطع برق یک ساعته شد با این حال ورزش پیاده روی ام قضا نشد و ادامه یافت.

جمعه 15 آذر

حمید تماس گرفت گفت با مسؤل بانک مهر صحبت کرده شرایط اخذ وام را توضیح داد ولی امان از ضامن.

ساعت 16:3 دقیقه رفتم شیر تازه محلی خریدم طعم شیر محلی اینجا به مراتب از شیرهایی که تا کنون نوش جان کرده ام خوشمزه تر و با کیفیت تر است همیشه تصور می کنم شیر محلی خودمان بهترین است ولی چنین نیست.

شنبه 16 آذر
امروز به سه جا رفتم بانک مهر و تأمین اجتماعی و بانک ملی هر سه جا حکم پرسش و مشاوره را داشت.

در بازگشت نان سنگک خریدم اینجا نان سنگک در دسترس و نزدیکمان نیست به همین دلیل تعداد بیشتری می گیریم تا چند روزی سنگک بخوریم.

بانک مهر درخواست و پیشنهادم را رد کرد من تأکید داشتم وام  حمید را با یک ضامن قبول کنند ولی آن ها بر حضور 2 ضامن  تأکید داشتند قرار شد حمید که متخصص وام گرفتن است با آن ها حرف بزند.

یک شنبه 17 آذر

امروز هم انتظارم برای آمدن پیامک بی نتیجه بود.

حتی رفتن دوباره ام به بانک مهر نتیجه بخش نبود.

از خانه تا مسیر 8 کیلومتری را به زیر پایم کشیدم خدا رو شکر.

از نور کلی ماهی خریدم خوشبختانه قیمت ماهی هم نسبت به سال قبل بیش از دو برابر شده و جای نگرانی نیست.

ساعت 20:10 دقیقه با حمید تماس گرفتم نتیجه رفتنم به بانک مهر را توضیح دادم

آقا علی رضا زنگ زد با ایشان و مادر خانم گفتگو کردیم.

دوشنبه 18 آذر

پیامک خوشحال کننده ای داشتم خبر خوش را به بچه ها انتقال دادم آن ها نیز کلی خوشحال شدند.

کار بانکی نتیجه بخشی داشتم با حمید تماس کوتاهی بر قرار شد ولی پیامک ها ادامه داشت ساعت 21 نوشت عازم مأموریت شده و در حال ورود به شهر یزد هستند.

امروز رکاب زنان به علمده رفتم خرید داشتم هم دوچرخه و هم من از حمل و رکاب زدن با بار سنگین خسته شدیم.

امروز اتفاق های مبارکی رخ داد که جای شکرش باقی است الهی شکر.



:: بازدید از این مطلب : 148
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

دوروز پیش رفتم کارخونه نگهبان با همسرش و یکی از بچه هاش بودن به طعنه گفتم خونوادگی نگهبانی میدین او هم گفت بله دیگه!

درخت های پرتقالی که من دوستشون داشتم انگار منو تعارف کردن از هر درختی 4 عدد چیدم اوردم خونه خیلی پرتقال های خوشمزه ای بود.

نگهبان از اتفاق های تازه در باره کارخونه بی خبر بود من هم بهش اطلاعات ندادم.

روز دو شنبه هفته پیش با آقای دربانیان رفتیم نوشهر در دادگستری آقای عباس زاده درو دیدم  برای نیم ساعت جمعمون جمع بود ولی کارمون که انجام شد نخود نخود هرکسی رفت خونه خود.

به آقای دربانیان گفتم ما که تفریحی اومدیم دادگاه احساس خوبی نداریم  وای به حال اونایی که متهم هستند و  پرونده دارن،

در محاکم قضایی جوونایی رو می بینی که دستبند و پابند به دست و پاشون بستن،جرمشون دزدی و درگیری هایی از جنس حیوانیست.

رییس پاسگاه می گفت:دزدهایی  رو دستگیر کردیم  که باورت نمیشه طرف دزدی کرده باشه.

فردای آن روز به تنهایی رفتم نوشهر،در بندر با مدیر کارخونه قرار داشتم نامه رو همراه با توضیحات، تحویل ایشون دادم و خیلی زود خداحافظی کردم.



:: بازدید از این مطلب : 150
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

در سفر به تهران چند روزی هوای آلوده نوش جان کردیم و به سلامتی بر گشتیم از دیدنی های این سفر تجمع و تظاهرات و سر و صدا بود روزی از روزها در حال عبور از خیابان جمعی را دیدم آتش بر افروخته اند گمان بردم برای فرار از سرما به دامن آتش پناه برده اند ولی چنین نبود زیرا نقابدارانی بودند که با ایجاد رعب و وحشت عربده می کشیدند و طبل می نواختند.

دلیلش را پرسیدم:

گفتند؛چون بنزین گران شده می زنیم و  می سوزانیم و غارت می کنیم!

گفتم؛که را می زنید؟کجا را می سوزانید؟و مال چه کسی را غارت می کنی؟

گفتند:هرچه در سر راهمان باشد مثل فروشگاه ها و  مغازه ها را سوزانده ایم و می سوزانیم!

گفتم مغازه و فروشگاه هایی که سوزانده اید و می سوزانید از آن که بود؟

گفتند نمی دانیم!

گفتند؛ غارت می کنیم!

گفتم؛مال و اموال چه کسی را غارت می کنید؟

گفتند؛نمی دانیم!

گفتند با قمه می زنیم!

گفتم که را می زنید؟

گفتند نمی دانیم و نمی شناسیم!

گفتم؛شما که هستید؟

گفتند این را نیز نمی دانیم!

گفتم فرمان از که می برید؟

گفتند:خموش که این خط قرمز ماست!

در صف نانوایی و داخل تاکسی بحث ها بیشتر بود می گفتند: عده ای در زیر پوشش نقاب آمدند و زدند و بردند و آتش زدند!

از آن ها پرسیدم این ها چه کسانی بودند؟از کجا آمده بودند؟چگونه موجودی بودند؟

گفتند:چهره پوش بودند ولی دوپا داشتند،شاخ نداشتند ولی دست داشتند درست مثل آدمیزاد بودند.

گفتم:آهان! پس مثل آدمیزاد بودند؟متوجه شدم...



:: بازدید از این مطلب : 155
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

روزها به ورزش و خواندن و نوشتن میگذره اما گشت و گزار و ورزش امروزم متفاوت بود.

از محل سکونتِ ما تا جنگل کمتر از 20 دقیقه راه بیشتر نیست هر روز که آاشنایان منو در حال پیاده روی می دیدن جنگل رو برا پیاده روی پیشنهاد می کردن.

دیروز بعد از ظهر خود به خود چرخ دو چرخه ام باب فتحی گشود که تا ابتدای جنگل پیش بروم کوچه پس کوچه هایی رو که شناخت نداشتم شناختم ان شاءالله روزهای اینده جنگلی خواهم شد!

پس از بازدید هایی که طعم تفریح داشت خودمو به جاده اصلی رسوندم و بیش از یک ساعت رکاب زدم در حال رفتن بودم که گوشی همراهم آواز داد آن سوی بیسیم آقای دربانیان بود خبرهای بیات بود و خبر خاصی نداشت.

با زنگ تلفن آقا داوود تاریخ رفتن مان تغییر کرد بنا شد ان شاءالله روز 5 شنبه راهی تهران شویم برنامه بعدی و زمان رفتن به مشهد رو قانون مشخص می کند!

چند روزی است تصمیم میگیرم برم کارخونه ولی کارتازه و مهمتری پیش میاد شاید امروز میسر شدالبته شاید.

مطلب روزانه ای که طبق معمول برای مدیر کانال می فرستم پس از مغرب متوجه شدم اشتباهی به جای دیگری فرستادم امان از آلزایمر امان! 

با این که هر روز از فاصله 100 متری دریا عبور میکنم ولی بیش از دوهفته است همو ندیدیم دلمون برا هم تنگ شده امیدوارم ملاقات صورت بگیره..

سپاس پروردگار رو که به لطف او آرامش و آسایش و تندرست و سلامتیم الهی شکر.



:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

جمع دوستانه و مؤدبانه

جمع خوبی بود هرکس به راحتی طرح پرسش می کرد ظرفیت دانش حاضرین محدود و معلوم بود پاسخگو  هم به قدر فهم و دانشی که داشت جواب می داد و مورد تمسخر قرار نمی گرفت.

یکی پرسید:: چرخ روزگار چطور چرخی است و چگونه می چرخد و  ما چه مقدار و چقدر در چرخش آن نقش داریم؟

دیگری پرسید؛: می خواهم بدانم آن نقطه پرگاری که می گویند من کجایش هستم و چقدر حق انتخاب نقطه را دارم؟

آن یکی گفت؛: چرا شعرهای شعرای نو خاسته حسرتی شده اند منظورم این است که همیشه گذشته را باغ سرسبز و پر طراوت جلوه می دهند؟آیا این نوع نگاه به لذت بردن از حال و آینده مان لطمه نمی زند؟

این شعر رو ملاحظه کنید؛

روزگاری خانه هامان سرد بود

بردن نفت زمستان درد بود

يک چراغ والور و يک گرد سوز

زيرکرسی با لحافی دست دوز

خانواده دور هم بودن همه

در کنار هم می آسودن همه

روی سفره لقمه نانی تازه بود

روی خوش درخانه بی اندازه بود

گر برای مرد  زن نامرد بود

صد تفاوت بين زن تا مرد بود

آن قديما عاشقی يادش بخير

عطر و بوی رازقی يادش بخير

عصر پست و تلگراف و نامه بود

روزگار خواندن شه نامه بود

تبلت و لپ تاپ و همراهی نبود

عصر دلتنگی و بی تابی نبود

گفتم:من هم به آن همه سادگی و صفای قلب و رفت و آمدها و از خد گذشتگی ها و ساده زیستی و خیلی از خوبی های دیگری که وجود داشت و شعرا با سوز و گداز از آن می گویند احترام می گذارم ولی  باید بپذیریم ما  راه را کج کرده  و بد رفته ایم نه روزگار، ما به بهانه تجدد تجملاتی شدیم و از خویشتن خویش عبور کردیم.

بدی ها و پلشتی ها در هر دوره و برای هر فرهنگ و ملتی بد بوده و خواهد بود ابر و باد و مه و خورشید و فلک نیز همان بوده که هست این وسط ما بد شده ایم پس نباید گله کرد و یا بهتر است از خویش گله کنیم که چرا با آنکه می دانیم بار کج به منزل نمی رسد ولی به کج رفتن اصرار می ورزیم!



:: بازدید از این مطلب : 142
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

این روزها بی قرار رفتن به تهرانم

سفرم این بار دو هدف دارد یکی مراسم چهلمین روز در گذشت مرحوم اخوی ام و یکی هم بماند.

با این حال دلم سفری نیست یعنی با میل و رغبت راهی تهران نمی شود.

تعطیلات گذشت و هیچکس مهمان ما نشد.

هوا این روزها دلگرم کننده است گاهی آفتابش تابستانی می شود گاهی هم ابرها جلوی نور افشانی خورشید رو می گیرند. شما که غریبه نیستید وقتی آفتاب می تابد برای کسب اندکی ویتامین D کمتر از نیم ساعت داخل حیاط آفتاب می گیرم شاید کمبود ویتامین رو جبران کنم.

میل سفر به مشهد دارم به احتمال زیاد راهی خواهم شدان شاءالله. زمان رفتن بستگی به کارهای در دست اقدام دارد همه چیز به سفر تهران گره خورده است

دقایقی پیش آقای دربانیان زنگ زد گفتم شاید برای اولین بار خوش خبر باشد پرسش های فراوانی رو مطرح کرد که همه اش کاری بود تا حالا سه یا چهار بار همین پرسش ها رو مطرح کرده فکر کنم این بار قانع شد.

یکی از همکارای سابق دو سه روز پیش زنگ زد با حال نزار و ناراحت گفت در رابطه با  تأیید شغلش به عنوان سخت و زیان آور با ساری تماس گرفته جواب منفی گرفته از من خواست کاری بکنم شماره مرکز یعنی ساری رو داد خوشبختانه طرف، خانم حرف شنویی بود متقاعدش کردم کارشناس بفرستند کار خونه،همکار سابق خیلی خوشحال شد و کلی تشکر کرد.

این روزها به صورتِ دو گانه سوز ورزش می کنم یعنی هم پیاده روی می کنم و هم با دوچرخه کلی رکاب می زنم.

به لطف پروردگار حال و احوال بسیار خوبی دارم الهی شکر



:: بازدید از این مطلب : 142
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

این وبلاگم مظلوم واقع شده

خیلی وقته که خاطرات روزانه رو اینجا نمی نویسم یعنی وقتشو ندارم و یعنی تر این که دلم خیلی راضی به نوشتن خاطره نیست.

اتفاق های زیادی در این چند وقت افتاد که یکی از اونا در گذشت مرحوم اخوی ام بود  که در بین راه رفتن به تهران از ناحیه اخوی دیگرم مطلع شدم.

رفت و آمدهای زیادی هم در این مدت داشتیم به خصوص تابستون که اگه الآن برگردم به گذشته مثنوی شش،هفت کیلو کاغذ شود.

حمید تنهای تنها اومد شمال دو سه روز در خدمت ما بود! ولی از ترس ترافیک روز جمعه نماز مغرب و عشا رو که خوند ترجیح داد راهی بشه و رفت خوشبختانه پیام داد جادهخلوت بوده و به موقع رسیده الهی شکر.

چون بارندگی همه جایی شده بهش اشاره نمی کنم.

راستی ماه محرم و صفر هم تموم شد و به ماه ربیع الاول ورود کردیم درباره دو ماه سیاهپوش بودن و عزاداری و پخش برنامه های عزاداری از صدا و سیما نظرهای مختلفی وجود داره برخی از آقایون علما عقیده دارن تلویزیون زیاده روی میکنه و بعضی هم ترجیح میدن سکوت کنن.

چه کم و چه زیاد امسال تموم شد به قول استادم سال دیگر را که می داند حساب؟

امیدوارم در محرم و صفر و ماه غم و شادی برا خودمون و دیگران مفید باشیم چون غیر از این باشه جز حسرت فردای زندگی بهره ای نیست.

 

بس بگردید و بگردد روزگار

 

دل به دنیا درنبندد هوشیار

 

 

ای که دستت می‌رسد کاری بکن

 

پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار

 


:: بازدید از این مطلب : 143
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : perana

«خودنمایی در مراسم عزا و عروسی»
همرا ه با شروع مراسم عزا یا عروسی  گفتگوهای زنانه و مردانه مثل همیشه شکل جدی به خودش میگیره!
قابل کتمان نیست که خانم ها درعروسی و عزا چندین بار تعویض لباس دارن. اگه می بینید هنگام دفن میت آتش بس میدن و  تعویض لباس ندارن توجه حاضرین به قبر و جنازه و گریه های صاحبان عزاست!
ولی به محض بر قراری آرامش و مستقر شدن در رستوران و محل عزا، لباس هابرای دومین و شاید سومین بار تعویض شده  و کنجکاوی ها چهره می گشایند!
بعد از نمایش جواهرات نوبت به پرسش و  قضاوت همدیگه میرسه!
پرسش ها سخت نیست مثل؛ اون خانوم کیه؟
اون خانوم دومین عروس  آناهیتاست  مگه ندیدیش؟
نه والله ،وای  چقدم زشته اصلا" لباس بهش نمیاد، انگار دماغشو عمل کرده!
فرد سوم که همه ی گوش و حواسش به این دو نفره  قاطی صحبت میشه و میگه؛بس که آناهیتا ،فیس و افاده داشت همش می گفت؛ پسرم خوش تیپ و خوش قد و قامته عروس این ریختی قسمتش شد!
نفر بعدی؛ طلاهاشو دیدی؟تازه با این قیافش شوهرش براش می میره بعضیا شانس دارن ما اگه دقه به دقه قربون سلیقه شوهرمون بشیم اصلن انگار نه انگار.
سارا خانومو ببین چقد من من میزنه!  تا جایی که من خبر دارم هر روز تو خونشون جنگ و دعواست اینجاها برا خودنمایی داره سنگ شوهرشو به سینه میزنه، شوهرشم محل...بهش نمیزاره.
مسیر حرفها عوض میشه، یکی  می پرسه؛روز زن چقد شوهرتو پیاده کردی؟
والله امسال دست و بالش خالی بود،همین گردن بند(در صورتی که عاریه است) و  دو تا النگو خرید که دستم نکردم!
گفتگوی آقا یون؛
آقایون تعویض لباس ندارن ولی بازار قضاوتشون داغ داغِ
اولی؛خدا بیامرز این همه مال و ثروت گذاشت بچه هاش براش شب هفت نگرفتن ای روزگار اُف بر تو
نفر بعدی؛خواستن ببرنش سالمندان ،خدا بهش رحم کرد که  روز قبلش فوت میشه.
میگن از خانمش راضی نبوده....
ادامه دارد



:: بازدید از این مطلب : 133
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 1 دی 1398 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد